گنجور

عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۲۱

 

ای نفس فرو گرفته سر‌تا‌سر تو

آلوده نجاستِ منی گوهرِ تو

گر در آتش به عمر‌ها می‌سوزی

هم بوی منی زند ز خاکسترِ تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۲۲

 

ای در غم نان و جامه و آز و نیاز

افتاده به بازار جهان در تک و تاز

کاری دگرت نیست به جز خوش خفتن

گه مزبله پر می‌کن و گه می‌پرداز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۲۳

 

بد چند کنی‌؟ کار نکو کن بنشین

سجادهٔ تسلیم فرو کن بنشین

در خانهٔ استخوانی آخر با سگ

نتوانی زیست دفع او کن بنشین

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۲۴

 

هر دل که به نفس ره به آگاهی برد

به زانکه رهی ز ماه تا ماهی برد

زودا که به سرچشمهٔ حیوان برسی

گر در ظلمات نفس، ره خواهی برد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۲۵

 

از کس چو سخن نمیپذیری آخر

آگه نشوی تا بنمیری‌ آخر

چندان بدوی از پی شهوت که مپرس

یک گام به صدق برنگیری آخر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۲۶

 

ای عقلِ تو کرده مبتلای خویشت

از عقل، عَقیله هر زمانی بیشت

هر لحظه ز عقل، عَقْبَهای در پیشت

فریاد ز عقلِ مصلحت اندیشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۲۷

 

دردا که دلی که در جهان کار نداشت

بگذشت و ز دین اندک و بسیار نداشت

صد شب ز برای نفس دشمن بنخفت

یک شب ز برای دوست بیدار نداشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۲۸

 

مائیم به امر، پای ناآورده

یک عذر گره گشای ناآورده

هر روز هزار عهد محکم بسته

وآنگاه یکی بجای ناآورده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۲۹

 

گاهی به هوس حرف فنا میخوانیم

گاهی ز هوس نزد بقا میمانیم

تر دامنی وجود خود میدانیم

بر خشک بمانده چند کشتی رانیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۳۰

 

مائیم که نه سوخته و نه خامیم

نه صاف چشیده و نه دُرد آشامیم

گرچه چو فلک ز عشق بیآرامیم

صد سال به تک دویده در یک گامیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۳۱

 

یک عاشق پاک و یک دل زنده کجاست

یک سوخته بی فکر پراکنده کجاست

چون بندهٔ اندیشهٔ خویشاند همه

پس در دو جهان خدای را بنده کجاست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۳۲

 

دردا که غرور بود و بسیاری بود

یک یک مویم بتی و زنّاری بود

پنداشته بودم که مرا کاری بود

چه کار و کدام کار پنداری بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۳۳

 

بیچاره دلم که خویش حُرْ میپنداشت

با دست تهی کیسهٔ پر میپنداشت

بسیار دُر افشاند ولیکن چو بدید

جز مُهره نبود آنچه دُر میپنداشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۳۴

 

مسکین دل من تخم طلب کاشته بود

عمری عَلَمِ عِلْم برافراشته بود

از هرچه که پنداشته بود او همه عمر

فی الجمله چه گویم، همه پنداشته بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۳۵

 

گه خلوت بینِ هفت گلشن بودم

گه گوشه نشینِ کنجِ گلخن بودم

در گردِ جهان دست برآوردم من

دیار نبود بندِ من، من بودم

عطار
 
 
۱
۲
sunny dark_mode