گنجور

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۲۱

 

گر میخواهی که بازیابی این راز

بیخود شو و با بیخودی خویش بساز

چون بیخودیست اصل هر چیز که هست

تو کی یابی چو در خودی جوئی باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۲۲

 

اول باری پشت به آفاق آور

پس روی به خاک کوی عشاق آور

گر میخواهی که سود بسیار کنی

سرمایهٔ عقل و زیرکی طاق آور

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۲۳

 

آنجا که روی به پا و سر نتوان رفت

ور مرغ شوی به بال و پر نتوان رفت

از عقل برون آی اگر جان داری

کاین راه به عقل مختصر نتوان رفت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۲۴

 

عاشق شدن مرد زبون آمدنست

سر باختن است و سرنگون آمدنست

بر خویش برون آمدنت چیزی نیست

تدبیر تو از خویش برون آمدنست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۲۵

 

گر تو بر او ز تنگ دستی آئی

در دایرهٔ خویش پرستی آئی

از نقطهٔ بیخویشتنی چند آخر

مشرک باشی کز سرهستی آئی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۲۶

 

گر از همگی خویشتن فرد شوی

در کعبهٔ جان محرم این درد شوی

ور همچو زنان درین این بحر محیط

آبستن آن نظر شوی مرد شوی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۲۷

 

آنرا که نظر در آن جهان باید کرد

پرواز ورای آسمان باید کرد

هرگاه که دولتی بدو آرد روی

در حال ز خویشتن نهان باید کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۲۸

 

چون نیستی تو محض اقرار بود

هستیت ز سرمایهٔ انکار بود

هر کس که ز نیستی ندارد بوئی

کافر میرد اگرچه دیندار بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۲۹

 

یا شادی دو کون غم انگار همه

یا ملکِ جهان مسلّم انگار همه

خواهی که وجودِ اصل تابد بر تو

کونین بکلّی عدم انگار همه

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۳۰

 

گر فقر شود ای که چه خوش خواهد بود

در دام مرو که کیسه کش خواهد بود

تا بودن ما عظیم ناخوش چیزی است

نابودنِ ما عظیم خوش خواهد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۳۱

 

راهی که درو پای ز سر باید کرد

ره توشه درو خون جگر باید کرد

خواهی که ازین راه خبردار شوی

خود را ز دو کون بیخبر باید کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۳۲

 

آن جوهر پوشیده به هر جان نرسد

دشوار به دست آید و‌آسان نرسد

سر در ره باز و دست از پای بدار

کاین راه به پای تو به پایان نرسد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۳۳

 

از پس منشین یک دم و در پیش مباش

در بند رضای نفس بد کیش مباش

تا کی گویی که من چه خواهم کردن

تو هرچه کنی به رایت خویش مباش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۳۴

 

تا کی باشی بی سر و بن، هیچ مباش

خاموشی جوی و در سخن، هیچ مباش

تا کی گوئی که من چه خواهم کردن

تو هیچ نهای، هیچ مکن، هیچ مباش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۳۵

 

آن به که همی سوزی و پیدا نکنی

خود را به تکلّف سر غوغا نکنی

هر دم گوئی که من چه خواهم کردن

چتوانی کرد یاکنی یا نکنی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۳۶

 

گر تو همه داری همه در آتش باش

ور بیهمهای بیهمه گردن کش باش

هیچ است همه از همه پس هیچ مگوی

ور هیچ نداری همه داری خوش باش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۳۷

 

گر بودِ خود از عشق نبودی بینی

از آتش او هنوز دردی بینی

ور عمر زیان کنی ز سرمایهٔ عشق

بینی که ازین زیان چه سودی بینی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۳۸

 

گر با من خویش خاک این در آئی

از ننگ منی ز خاک کمتر آئی

من وزن آرد چون به ترازو سنجند

بیوزن آید گر به قلندر آئی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۳۹

 

گاهی ز خیال دلبر آئی زنده

گاه از سخن چو شکر آئی زنده

گم گرد و خوشی بمیر و جانی کم گیر

زیرا که به جان دیگر آئی زنده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۴۰

 

ای مانده به جان این جهانی زنده

تا کی باشی به زندگانی زنده

چون زیستن تو مرگ تو خواهد بود

نامرده بمیر تا بمانی زنده

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode