شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱
رفتم ز درت ز جور، بیش از پیشت
از طعن رقیب گبر کافر کیشت
پیش تو سپردم این دل غمزدهام
کی باشدم آنکه جان سپارم پیشت
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲
پیوسته دلم ز جور خویشان، ریش است
وین جور و جفای خلق، از حد بیش است
بیگانه به بیگانه، ندارد کاری
خویش است که در پی شکست خویش است
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳
در مزرع طاعتم، گیاهی بنماند
دردست به جز ناله و آهی بنماند
تا خرمن عمر بود، در خواب بدم
بیدار کنون شدم که کاهی بنماند
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴
نقد دل خود بهائی آخر سره کرد
در مجلس عشق، عقل را مسخره کرد
اوراق کتابهای علم رسمی
از هم بدرید و کاغذ پنجره کرد
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان میباید
هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت
جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶
عشاق به غیر دوست، عاری دارند
از حسرت آرزوی او بیزارند
و آنان که کنند طاعت از بهر بهشت
عشاق نیند، بهر خود در کارند
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷
رندان گاهی ملک جهان میبازند
گاهی به نگاهی، دل و جان میبازند
این طور قمار، نه چند است و نه چون
هر طور برآید، آنچنان میبازند
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸
با دل گفتم: به عالم کون و فساد
تا چند خورم غم؟ تنم از پا افتاد
دل گفت: تو نزدیک به مرگی، چه غم است
بیچاره کسی که این دم از مادر زاد
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹
ای در طلب علوم، در مدرسه چند؟
تحصیل اصول و حکمت و فلسفه چند؟
هر چیز به جز ذکر خدا وسوسه است
شرمی ز خدا بدار، این وسوسه چند؟
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰
خوش آن که صلای جام وحدت در داد
خاطر ز ریاضی و طبیعی آزاد
در منطقهٔ فلک نزد دست خیال
در پای عناصر، سر فکرت ننهاد
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱
دیدی که بهائی چو غم از سر وا کرد
از مدرسه رفت و دیر را مائوا کرد
مجموع کتابهای علم درسی
از هم بدرید و کاغذ حلوا کرد
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲
او را که دل از عشق مشوش باشد
هر قصه که گوید همه دلکش باشد
تو قصهٔ عاشقان، همی کم شنوی
بشنو، بشنو که قصهشان خوش باشد
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳
تا نیست نگردی، ره هستت ندهند
این مرتبه با همت پستت ندهند
چون شمع قرار سوختن گر ندهی
سر رشتهٔ روشنی به دستت ندهند
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴
فردا که محققان هر فن طلبند
حسن عمل از شیخ و برهمن طلبند
از آنچه درودهای، جوی نستانند
وز آنچه نکشتهای، به خرمن طلبند
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵
بر درگه دوست، هر که صادق برود
تا حشر ز خاطرش علائق برود
صد ساله نماز عابد صومعهدار
قربان سر نیاز عاشق برود
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶
دل درد و بلای عشقش افزون خواهد
او دیدهٔ دل همیشه در خون خواهد
وین طرفه که این ز آن «بحل» میطلبد
و آن در پی آنکه عذر او چون خواهد
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷
دل جور تو، ای مهر گسل، میخواهد
خود را به غم تو متصل میخواهد
میخواست دلت که بیدل و دین باشم
باز آی، چنان شدم که دل میخواهد
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸
لطف ازلی، نیکی هر بد خواهد
هر گمره را روی به مقصد خواهد
گر جرم تو بیعد است، نومید مشو
لطف بیحد گناه بیعد خواهد
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹
ای آنکه دلم غیر جفای تو ندید
وی از تو حکایت وفا کس نشنید
قربان سرت شوم، بگو از ره لطف
لعلت، به دلم چه گفت کز من برمید
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰
کاری ز وجود ناقصم نگشاید
گویی که ثبوتم انتفا میزاید
شاید ز عدم، من به وجودی برسم
زان رو که ز نفی نفی، اثبات آید