گنجور

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹

 

بس مرد که لاف می‌زد از مردی خویش

در پیره‌زنی دیدم ازو مردی بیش

ابنای زمانه دیدم اغلب هاتف

مردند ولی با لب و با سبلت و ریش

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

 

دلخسته‌ام از ناوک دلدوز فراق

جان سوخته از آتش دلسوز فراق

دردا و دریغا که بود عمر مرا

شب‌ها شب هجر و روزها روز فراق

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱

 

ای در حرم و دیر ز تو صد آهنگ

بی‌رنگی و جلوه می‌کنی رنگ به رنگ

خوانند تو را مؤمن و ترسا شب و روز

در مسجد اسلام و کلیسای فرنگ

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲

 

آن گل که چو من هزار دارد بلبل

دانی به سرش چیست پریشان کاکل

روئیده میان سبزه‌زاری ریحان

یا سرزده در بنفشه زاری سنبل

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳

 

اکنون که زمین شد ز بهاران همه گل

صحرا همه سبزه کوهساران همه گل

از فرقت توست در دل ما همه خار

وز طلعت تو به چشم یاران همه گل

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴

 

از جور بتی ز عمر خود سیر شدم

وز بیدادش ز عمر دلگیر شدم

از تازه جوانی که به پیری برسد

ناکرده جوانی به جهان پیر شدم

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵

 

از عشق تو جان بی قراری دارم

در دل ز غم تو خار خاری دارم

هر دم کشدم سوی تو بیتابی دل

می‌پنداری که با تو کاری دارم

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶

 

اول بودت برم گذر مسکن هم

دست از دستم کشی کنون دامن هم

من نیز بر آن سرم که گیرم سر خویش

با من تو چنان نه‌ای که بودی من هم

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷

 

زان روز که شد بنای این نه طارم

بس دور زد آسمان و گردید انجم

تا یک در بی‌نظیر آمد به وجود

وان در یگانه کیست مریم خانم

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸

 

من از همه عشاق تو مغموم‌ترم

وز جمله شهیدان تو مظلوم‌ترم

فریاد که من از همه دیدار تو را

مشتاق‌ترم وز همه محروم‌ترم

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹

 

در دهر چه غم ز بینوایی دارم

در کوی تو چون ره گدایی دارم

بیگانه شوند گر ز من خلق چه باک

چون با سگ کویت آشنایی دارم

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰

 

این گل که به چشم نیک و بد خارم ازو

رسوا شدهٔ کوچه و بازارم ازو

من می‌خواهم که دست ازو بردارم

دل نگذارد که دست بردارم ازو

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱

 

هر گل که شمیم مشکبار آید ازو

بی‌روی تو خاصیت خار آید ازو

جانی که گرامی‌تر از آن چیزی نیست

ای جان جهان بی تو چکار آید ازو

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲

 

بر روی زمین نه کار یک کس دلخواه

کار همه کس ز آسمان ناله و آه

کاری چو زمین و آسمان نگشایند

بس دیدن خاک تیره و دود سیاه

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳

 

این ریخته خون من و صد همچو منی

هر لحظه جدا ساختی جانی ز تنی

عذرت چه بود چو روز محشر بینی

بر دامن خویش دست خونین کفنی

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴

 

ای خواجه که نان به زیردستان ندهی

جان گیری و نان در عوض جان ندهی

شرمت بادا که زیردستان ضعیف

از بهر تو جان دهند و تو نان ندهی

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵

 

افسوس که از همنفسان نیست کسی

وز عمر گرانمایه نمانده است بسی

دردا که نشد به کام دل یک لحظه

با همنفسی بر آرم از دل نفسی

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶

 

هرچند که گلچهره و سیمین بدنی

حیف از تو ولی که شمع هر انجمنی

ای یار وفادار اگر یار منی

با غیر مگو حرفی و مشنو سخنی

هاتف اصفهانی
 
 
۱
۲