گنجور

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل دوم

 

شمع ازلی دل منت پروانه

جان همه عالمی مرا جانانه

از شور سر زلف چو زنجیر تو خاست

دیوانگی دل من دیوانه

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل دوم

 

بیگانگیی نیست تومایی ما تو

سر جامه تویی و بن جامه ما

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل دوم

 

چندان نازست ز عشق تو بر سر من

کاندر غلطم که عاشقی تو بر من

یا خیمه زند وصال تو بر سر من

یا در سر این غلط شود این سر من

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم

 

بر یاد لبت لعل نگین میبوسم

آنم چو بدست نیست این میبوسم

دستم چو بدستبوس وصلت نرسد

میگویم خدمت و زمین میبوسم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

نزدیکان را بیش بود حیرانی

کایشان دانند سیاست سلطانی

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

خاک آدم هنوز نابیخته بود

عشق آمده بود ودل آویخته بود

این باده چو شیرخواره بودم خوردم

نی‌نی می و شیر با هم آمیخته بود

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

منکر بودم عشق بتان را یک چند

آن انکارم مرا بدین روز افکند

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

همسنگ زمین و آسمان غم خوردم

نه سیر شدم نه یار دیگر کردم

آهو بمثل رام شودبا مردم

تو می‌ نشوی هزار حیلت کردم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

عشقی است که از ازل مرا درسر بود

کاری است که تا ابد مرا در پیش است

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

درد دل خسته دردمندان دانند

نه خوش‌منشان و خیر خندان دانند

از سر قلندری تو گر محرومی

سری است در آن شیوه که رندان دانند

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

از شبنم عشق خاک آدم گل شد

صد فتنه و شور در جهان حاصل شد

سر نشتر عشق بر رگ روح زدند

یک قطره فرو چکید نامش دل شد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

در من نگری همه تنم دل گردد

درتو نگرم همه دلم دیده شود

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

این طرفه نگر که خود ندارم یک دل

و آنگه بهزار دل ترا دارم دوست

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

معشوقه بچشم دیگران نتوان دید

جانان مرا بچشم من بایددید

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

از ما تو هر آنچ دیده‌ای سایه ماست

بیرون ز دو کون ای پسر مایه ماست

بی مایی هابکارها مایه ماست

ما دایه دیگران و او دایه ماست

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

بل تا بدرند پوستینم همه پاک

از بهر تو ای یار عیار چالاک

در عشق یگانه باش از خلق چه باک

معشوقه ترا و بر سر عالم خاک

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

عشق رویت مرا چنین یکرویه

ببرید ز خلق و رو فرا روی تو کرد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم

 

دی ما و می و عیش خوش و روی نگار

امروز غم و غریبی و فرقت یار

ای گردش ایام! ترا هر دو یکی است

جان بر سر امروز نهم دی باز آر

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم

 

هرگز نشودی بت بگزیده من

مهرت ز دل و خیالت از دیده من

گر از پس مرگ من بجویی یابی

مهر تو در استخوان پوسیده من

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم

 

حاشا که دلم از تو جدا داند شد

یا با کس دیگر آشنا داندشد

از مهر تو بگسلد کرا دارد دوست

وز کوی تو بگذرد کجا خواهد شد؟

نجم‌الدین رازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۴
sunny dark_mode