نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
شک نیست چو پروانه کم سر گیرد
شمعش بهزار لطف در خور گیرد
پروانه نخست جان نهد بر کف دست
پس قصد کند که شمع در بر گیرد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
آن روز که دوختی مرا دلق وجود
گفتند بطعنه مر ترا خلق وجود:
«خونریزی را چه میکنی؟» راست بدان
من خونریزم ولیکن از حلق وجود
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
منکر چه شوی بحالت سوختگان؟
نه هر چ ترا نیست کسی را نبود
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
آیین قلندری و آیین قمار
در شهر من آوردهام ای زیبا یار
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
این هفت سپهر در نوشتیم آخر
وز دوزخ و فردوس گذشتیم آخر
هم شد فدی تویی تو مایی ما
وی دوست تو ما و ما تو گشتیم آخر
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم
باقی است شراب طلخ در جام هنوز
تا خود بکجا رسد سرانجام هنوز
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم
ای قبله هر که مقبل آمد کویت
روی دل جمله بختیاران سویت
امروز کسی کز تو بگرداند روی
فردا بکدام دیده بیند رویت
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم
از لطف تو هیچ بنده نومید شد
مقبول تو جز مقبل جاوید نشد
لطفت بکدام ذره پیوست دمی
کان ذره به از هزار خرشید نشد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم
سیر آمدهای از خویشتن میباید
بر خاسته ای ز جان و تن میباید
در هر گامی هزار بند افزون است
زین گرمروی بندشکن میباید
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم
گر روز پسین چراغ عهدم نکشی
جانی بدهم براحت و خوش منشی
ور جامه اسلام ز من بر نکشی
مرگی که در اسلام بود اینت خوشی!
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
باز از چه قبل فکندش اندر کم و کاست
گر زشت آمد بس این صور عیب کراست
ورنیک آمد خرابی از بهر چراست؟