گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

امروز در این حبس من آن ممتحنم

کز خواری کس گوش ندارد سخنم

در چندین سنگها در این که که منم

از بی سنگی گوز به دندان شکنم

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

از دل بدم آتشی برانگیخته‌ام

وز دیده به جای آب خون ریخته‌ام

با عشق تو جان و دل درآمیخته‌ام

نتوان جستن که محکم آویخته‌ام

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

عمری بدو کف دو رخ نگارا خستم

نومیدی جان به درد دل در بستم

اکنون ز نشاط وصل تو برجستم

از پای درافتم ار نگیری دستم

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

گفتی خبرت کنم کسی بفرستم

با دل گفتم ز انده دل رستم

من دل همه بر وعده خوبت بستم

شادم کن اگر سزای شادی هستم

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

آن مرد که در سخن جهانیست منم

آن گوهر قیمتی که کانیست منم

آن تن که سرشته از روانیست منم

آن گو که سرا پای زبانیست منم

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

هر جای که آتش نبردیست منم

بر هر طرفی که تیره گردیست منم

آن شیر که در صورت مردیست منم

پس چون که به هر جای که دردیست منم

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

هر جا که ز فضل پیشگاهی است منم

و آن کو یک تن شها سپاهی است منم

گر دعوی ملک را گواهی است منم

گر بر سخن از قیاس شاهی است منم

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

با ناله همی چو ابر بهمن گریم

هر لحظه همی هزار دامن گریم

با روشن دل تیره شبان من گریم

چون شمع ز دل ز دیده بر تن گریم

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

از بلبل نالنده تر و زارترم

وز زرد گل ای نگار بیمارترم

از شاخ شکوفه سرنگون سازترم

وز نرگس نوشکفته بیمارترم

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

روزان و شبان در آن غم و تیمارم

کاسرار تو را چگونه پنهان دارم

دل خون شد و خون ز دیدگان می بارم

بینند ز خون دل همه اسرارم

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

ای جان جهان تا خبرت یافته ام

دل را همه در رهگذرت یافته ام

پنداری بی درد سرت یافته ام

نه نه که به خون جگرت یافته ام

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

از خود به تو من بتا گمان‌ها دارم

وز کرده خویش داستان‌ها دارم

اندر سر صحبت تو جان‌ها دارم

بر مایه عشق تو زیان‌ها دارم

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

سیراب گلابی تو بر آتش خارم

دو دست دمم که جز به آتش نارم

نشگفت ز بس که در دل آتش دارم

کز دیده چو شمع اشک آتش بارم

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

از هر چه بگفته اند پندی دارم

وز هر چه بگفته ام گزندی دارم

گه بر گردن چو سگ کلندی دارم

بر پای گهی چو پیل بندی دارم

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

من بستر برف و بالش یخ دارم

خاکستر و یخ پیشگه و بخ دارم

چون زاغ همه نشست بر شخ دارم

در یکدو گز آب ریزو مطبخ دارم

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

در تاریکی ز بس که می بنشینم

در روز چو شب پرک همی بد بینم

باشد چو شب ار خوابگهی بگزینم

از پهلو و دست بستر و بالینم

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

آنم که اگر به خلد جایی سازم

حورالعین را کشید باید نازم

رضوان سبک ار پیش نیاید بازم

بر تابم روی و سوی دوزخ تازم

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

هر گه که تو را به رهگذاری بینم

از سایه ت بر زمین نگاری بینم

از رشگ دلم چو کفته ناری بینم

گر با تو جز از سایه ت یاری بینم

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

دیده همه شب ز خواب خوش بردوزم

بر تن گریم چو شمع و از دل سوزم

از آرزوی خیال جان افروزم

در آرزوی خواب شبی تا روزم

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

با خود گفتم که من عیال تو شدم

او گفت که من ضامن مال تو شدم

ای آن که ثناگوی کمال تو شدم

بیشم نکنند چون نهال تو شدم

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۲۱
sunny dark_mode