خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹
طفلی بودم غنوده بر بستر ناز
برخاست ز دور نغمه های دمساز
تا گوش نهادم نه صدا بود و نه ساز
ای شور جوانی! تو کجا رفتی باز
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱
ای مرغ شباهنگ دلانگیز، بنال
قربان تو، ای طایر شبخیز، بنال
از نالهٔ تو مرغ دلم نالد زار
این ناله به آن ناله درآمیز، بنال
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲
یارب سوزی که جسم و جان را سوزم
این کارگه سود و زیان را سوزم
یک شعلهٔ جانسوز که در آتش آن
خود را سوزم هر دو جهان را سوزم
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳
ای سرو روان بیا که دستت بوسم
لبهای ظریف می پرستت بوسم
گر من نخورم تو باده در جامم ریز
تا مست شوم دو چشم مستت بوسم
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴
یارب دردی که ناله آغاز کنم
شوری که سرود شوق را ساز کنم
چشمی که به سوی خویش چون باز کنم
آن گمشده را از دور آواز کنم
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵
ما مرغ اسیر بی پر و بال توییم
هر جا که روی چو سایه دنبال توییم
گر خسته شدی ز راه، دل مرکب توست
حمال تو و ملک تو و مال توییم
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶
این صبح همان و آن شب تار همان
ما شش در و این چهار دیوار همان
استاد زمانه یک سبق داده به ما
تکرار همان و باز تکرار همان
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸
چون در کف روزگار گشتیم زبون
چون ساغر عشق و آرزو گشت نگون
جاسوس خرد دگر چه جوید از ما
گوید که از این شهر کشد رخت برون
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰
افسوس که زندگی دمی بود و غمی
قلبی و شکنجهای و چشمی و نمی
یا جور ستمگری کشیدن هر روز
یا خود به ستمکشی رساندن ستمی
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱
ای سرو روان که نخل امید منی
وی مایهٔ جان که عمر جاوید منی
در شهر شما که آسمان پر ابر است
مهتاب منی، فروغ خورشید منی
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲
در باغ جهان تو هم گل زیبایی
بویا و دلانگیز و چمنآرایی
عمریست که گلهای دگر میخندند
این غنچهٔ تر چرا تو لب نگشایی
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳
چه باشد زندگانی را بهایی
فسرده از نمی، خشک از هوایی
ز مطبخ سالها تا مستراحیم
مگر این زندگی یابد بقایی
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴
از بس خوش و مست و دلربا میآیی
چون باد بهار جانفزا میآیی
دل خانهٔ عشق توست آبادش دار
چون خانه خراب شد کجا میآیی
رهی معیری » رباعیها » تمنای عاشق
آن را که جفاجوست نمیباید خواست
سنگین دل و بدخوست نمیباید خواست
ما را ز تو غیر از تو تمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمیباید خواست
رهی معیری » رباعیها » بیخبری
مستان خرابات ز خود بیخبرند
جمعند و ز بوی گل پراکندهترند
ای زاهد خودپرست با ما منشین
مستان دگرند و خودپرستان دگرند
رهی معیری » رباعیها » آشیانسوز
ای جلوهٔ برق آشیانسوز تو را
ای روشنی شمع شبافروز تو را
زآن روز که دیدمت شبی خوابم نیست
ای کاش ندیده بودم آن روز تو را
رهی معیری » رباعیها » آیینه صبح
داریم دلی صافتر از سینه صبح
در پاکی و روشنی چو آیینه صبح
پیکار حسود با من امروزی نیست
خفاش بود دشمن دیرینه صبح
رهی معیری » رباعیها » نوشینلب
گلبرگ به نرمی چو بر و دوش تو نیست
مهتاب به جلوه چون بناگوش تو نیست
پیمانه به تاثیر لب نوش تو نیست
آتشکده را گرمی آغوش تو نیست
رهی معیری » رباعیها » افسونگر
یا عافیت از چشم فسونسازم ده
یا آن که زبان شکوهپردازم ده
یا درد و غمی که دادهای بازش گیر
یا جان و دلی که بردهای بازم ده
رهی معیری » رباعیها » لعل ناب
خم گشت به لعلگون شراب آبستن
پیمانه به آتشین گلاب آبستن
ابری است صراحی که بود گوهربار
ماهی است قدح به آفتاب آبستن