گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۱

 

شاها کرمت ز قاف تا قاف رسید

مثل تونه چشم دید و نه گوش شنید

گر سایۀ تیغ تو فتد بر دریا

در حلق صدف لعل شود مروارید

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۲

 

چون کیسۀ غنچه را صبا پر زردید

غمّازی کرد و پرده بروی بدرید

در زخم شکنجه اش چنان تنگ کشید

کش ازین ناخنان همه خون بچکید

کمال‌الدین اسماعیل
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

جز دست تو زلف تو نیارست کشید

جز پای تو سوی تو ندانست دوید

از روی تو دیده‌ام طمع زان ببرید

جز دیده تو روی تو نتواند دید

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

جز دست تو زلف تو نیارست کشید

جز پای تو سوی تو ندانست دوید

از روی تو دیده ام طمع ز آن ببرید

جز دیدهٔ تو روی تو نتواند دید

نجم‌الدین رازی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵

 

ای از کرمت مصلح و مفسد به امید

وز رحمت تو به بندگان داده نوید

شد موی سفید و من رها کرده نیم

در نامهٔ خود بجای یک موی سفید

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ چهارم

 

خود گفت حقیقتی و خود شنید

زآن روی که خود نمود خود را خود دید

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷۳

 

آن را که خدای ناف بر عشق برید

او داند ناله‌های عشاق شنید

هر جای که دانه دید زانجا برمید

پرید بدان سوی که مرغی نپرید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲۱

 

از شربت سودای تو هر جان که مزید

زآن آب حیات در مزید است مزید

مرگ آمد و بو کرد مرا بوی تو دید

زانروی اجل امید از من ببرید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵۸

 

ای عشق تُوَم انّ عذابی لشدید

ای عاشق تو به زخم تیغ تو شهید

شب آمد و جمله خلق را خواب ببرد

کو خواب من ای جان مگرش گرگ درید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸۰

 

پرسید مهم که چشم تو مه را دید

گفتم که بدید و مه ز مه می‌پرسید

گفتا که ز ماه عید می‌پرسم من

گفتم که بلی عید همی‌پرسد عید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱۶

 

تیری ز کمانچهٔ ربابی بجهید

از چنبر تن گذشت و بر قلب رسید

آن پوست نگر که مغزها را بخلید

و آن پرده نگر که پرده‌ها را بدرید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳۹

 

چون روز وصال یار ما نیست پدید

اندک اندک ز عشق باید ببرید

میگفت دلم که این محالست محال

سر پیش فکنده زیر لب میخندید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲۳

 

زان مقصد صنع تو یکی نی ببرید

از بهر لب چون شکر خود بگزید

وان نی ز تو از بسکه می لب نوشید

هم بر لب تو مست شد و بخروشید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹۶

 

گفتم که به من رسید دردت بمزید

گفتا خنک آن جان که بدین درد رسید

گفتم که دلم خون شد از دیده دوید

گفت اینکه تو را دوید کس را ندوید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹۷

 

گفتم که ز خردی دل من نیست پدید

غمهای بزرگ تو در او چون گنجید

گفتا که ز دل بدیده باید نگرید

خرد است و در او بزرگها بتوان دید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۵۱

 

هر لحظه همی خوانمش از راه بعید

کو سورهٔ یوسف است و قرآن مجید

گفتم که دلم خون شد و از دیده دوید

گفت آنکه ترا دید کس را ندوید

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۸

 

تا سوسن آزاد زبان در تو کشید

خون جگرم چو لاله بر چهره کشید

پشتم چو بنفشه لب چو نیلوفر شد

تا دیده نرگس گل رخسار تو دید

مجد همگر
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱

 

هرکس به نصیب خویش خواهند رسید

هرگز ندهند جای پاکان به پلید

گر بختوری مراد خود خواهی یافت

ور بخت بدی سزای خود خواهی دید

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱۹

 

گفتم که برآید آبی از چاه امید

افسوس که دلو نیز در چاه افتاد

سعدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

اسبی که مرا میر شرفشه بخشید

هرگز نه جوانش دید و پیری بشنید

جز باره گاو گوش اشتر دل او

کس لاشه خری بصورت اسب ندید

ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode