×
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹
با من ز قضای بد برآشفت دیار
آرام دلم یکی و خصمان بسیار
درمانده تر از من اندر آفاق بیار
مظلوم ز روزگار و مهجور زیار
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۱
از غایت بیتکلفی ما در هر کار
دیوانه و مستمان همی خواند یار
گفتیم تو خوش باش که ما ای دلدار
دیوانهٔ عاقلیم و مست هشیار
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۳
چون چشم گشاد نرگس از خواب خمار
مستانه همیگفت که رو باده بیار
تا سینی سیمین مسدس بینی
بروی قدحی مدور از زر عیار
ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ۴٢ - ترجمه
مردی که صلاح خود نداند در کار
وانهم ننیوشد که بدو گوید یار
او را بگذار و خیر ازو چشم مدار
کو سیلی روزگار یابد بسیار