گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

ساقی ز صراحی می گلگون می ریخت

مطرب گه زخمه در مکنون می ریخت

فصاد و طبیب گشته بودند بهم

این نبض همی گرفت و آن خون می ریخت

مجیرالدین بیلقانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۲۶۹

 

دوش این چشمم که دُرّ مکنون می ریخت

تا صبحدمی از رگ جان خون می ریخت

دُرّی که به سالها به جمع آمده بود

دامن دامن زدیده بیرون می ریخت

اوحدالدین کرمانی
 
 
sunny dark_mode