×
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸۴
آن کیست کز این تیر نشد همچو کمان
وز زخم چنین تیر گرفتار چنان
وانگه خبر یافت که این پای بکوفت
از دست هوای خود نشد دست زنان
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴۹
جانهاست همه جانوران را جز جان
نانهاست همه نان طلبان را جز نان
هر چیز خوشی که در جهان فرض کنی
آن را بدل و عوض برود جز جانان
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶۳
در چشم منست ابروی همچو کمان
من روح سپر کرده و او تیر زنان
چون زخم رسید زخم از پرده دران
او نازکنان کنار و من لابهکنان
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۷۵
دی از تو چنان بدم که گل در بستان
امروز چنانم و چنانتر ز چنان
من چون نزنم دست که پابند منی
چون پای نکوبم که توئی دست زنان
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱۰
من بندهٔ مستی که بود دست زنان
دورم ز کسی که او بود مست زنان
باری من خسته دل چنینم نه چنان
آلوده مبا بنان عشاق بنان
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۵ - ماده تاریخ (۱۱۸۶ه.ق)
چون صدر جهان ازین جهان شاد چنان
شد سوی جنان برینجهان خنده زنان
تاریخ نگار گشت آذر ز بنان
«شد صدر جهان، بمنزل صدر جنان»