گنجور

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰۷

 

با دلبرم از زبان باد سحری

گل گفت نیایی به چمن درنگری

گفت آیم اگر تو جامه بر خود ندری

چون رنگ آری به خنده بیرون نبری

انوری
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

گر یک نظرت چنان که هستی نگری

نه بت ماند نه بت پرست و نه پری‌

میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۳ - النوبة الثالثة

 

گر زین دل سوخته برآید شرری

در دائره ثری نماند اثری‌

گر پیش توام هست نگارا خطری

بردار حجاب هجر قدر نظری‌

میبدی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

از زخم خود و درد من ای رشک پری

هان تا نکنی خوشدلی از بی خبری

گر در سر ایام بود دادگری

هر زخم که بر من زده باز خوری

سید حسن غزنوی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸

 

در آینهٔ جمال حق کن نظری

تا جان و دلت بیابد از حق خبری

خواهی که دل و جانت منور گردد

باید که به کویش گذری سحری

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۹

 

در جستن جام جم ز کوته نظری

هر لحظه گمانی نه به تحقیق بری

رو دیده به دست آر که هر ذرهٔ خاک

جامی‌ست جهان نمای، چون در نگری

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۰

 

گر تو به خود و حال خود در نگری

بر تن همه پوست همچو جامه بدری

از خوردن نان و آب بینی که همی

جز زهر نیاشامی و جز خون نخوری

باباافضل کاشانی
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۱۱

 

عمری بدویدم از سر بیخبری

گفتم که مگر به عقل گشتم هنری

تا آخر کار در پس پردهٔ عجز

چون پیرزنان نشستهام زارگری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۲۷

 

ای دل! تو چو مردان به رهِ پرخطری

زان درویشی که از خطر بی خبری

بسیار برفتی نرسیدی جایی

وین نادرهتر که همچنان در سفری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۶۹

 

دیرست که در کوی تو دارم گذری

گر وقت آمد به سوی من کُن نظری

ور در خورِ کشتنم مکش دردِ سری

در پای خودم کُش نه به دستِ دگری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۱۴

 

ای گم شده درحسنِ تو هر دیدهوری

گوئی که ز حسنِ خود نداری خبری

خلقی به نظارهٔ تو میبینم مست

تو از چه نظاره میکنی در دگری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۷

 

گفتم:‌«شکری از دهنت، درگذری

ناگه ببرم تا که بیابم دگری»

گفتا: «دهنی چو چشم سوزن دارم

بیرون نشود زچشم سوزن شکری»

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۱

 

بیم است که نُه پردهٔ گردون سحری

برهم سوزم ز سوز دل چون جگری

چون بلبل مست در بهار از غم عشق

مینالم و هیچ کس ندارد خبری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۱۱

 

چون برگِ گلت بدید گلبرگِ طری

شق کرد قَصَب به دست بادِ سحری

شد تا به برِ گلابگر جامه دران

از شرم رخت در آتش افتاد و گری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۲۸

 

گل گفت: که با گلابگر هر سحری

اول پیکان نمودم آخر سپری

چون جنگ نداشت سود زر بر کفِ دست

بنمودمش و نکرد این هم اثری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۳۴

 

افکند گلابگر ز بیدادگری

صد خار جفا در ره گلبرگ طری

گل گفت: آخر کنار پُر زر دارم

تو سنگدلم بینی و بازم نخری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۴۱

 

شمع آمد و گفت: کشتهام هر سحری

پس سوخته هر شبی به دست دگری

چون در سرم آتش است و بر پایم بند

هرگز نبود کار مرا پای و سری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۱۳

 

پروانه به شمع گفت: آخر نظری

شمعش گفتا: ز من نداری خبری

پروانهٔ شمعی دگرم من همه شب

تو میسوزی از من و من از دگری

عطار
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۳۲

 

چون بی خبران مگرد هر دم به دری

پادار و زسر مرو به هر درد سری

تلخی و خوشی جمله عالم خوابی است

بیدار شوی از تو نماند اثری

اوحدالدین کرمانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶