گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰۶

 

آن یار که از طبیب دل برباید

او را دارو طبیب چون فرماید

یک ذره ز حسن خویش اگر بنماید

والله که طبیب را طبیبی باید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵۱

 

ای دل اگرت رضای دلبر باید

آن باید کرد و گفت کو فرماید

گر گوید خون گری مگوی از چه سبب

ور گوید جان بده مگو کی شاید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷۱

 

این واقعه را سخت بگیری شاید

از کوشش عاجزانه کاری ناید

از رحمت ایزدی کلیدی باید

تا قفل چنین واقعه را بگشاید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹۹

 

بی‌من به زبان من سخن می‌آید

من بی‌خبرم از آنکه می‌فرماید

زهر و شکر آرزوی من می‌آید

ز آینده که داند چه کرا میشاید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸۰

 

در می‌طلبی ز چشمه در بر ناید

جوینده در به قعر دریا باید

این گوهر قیمتی کسی را شاید

کز آب حیات تشنه بیرون آید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳۷

 

شاد آنکه ز دور ما یار ما بنماید

چون بچهٔ خرد آستین برخاید

چون دید مرا کنار را بگشاید

چون باز جهد مرغ دلم برباید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷۷

 

کاری ز درون جان میباید

وز قصه شنیدن این گره نگشاید

یک چشمهٔ آب در درون خانه

به زان رودی که از برون می‌آید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸۲

 

گر در طلبی ز چشمه در بر ناید

جویندهٔ در به قعر دریا باید

این گوهر قیمتی کسی را شاید

کز آب حیات تشنه بیرون آید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲۳

 

معشوقه خانگی بکاری ناید

کو عشوه نماید و وفا ننماید

معشوقه کسی باید کاندر لب گور

از باغ فلک هزار در بگشاید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۵۶

 

هل تا برود سرش به دیوار آید

سر بشکند و جامه به خون آلاید

آید بر من سوزن و انگشت گزان

کان گفته سخنهای منش یاد آید

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۹

 

زان سیم وزری که در دم گاز آید

زان دانه که سنگ آسیایش ساید

زان کبک که شهباز سرش برباید

عاجزترم و دلت نمی بخشاید

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳

 

گر تیر جفای دشمنان می‌آید

دل تنگ مکن که دوست می‌فرماید

بر یار ذلیل هر ملامت کاید

چون یار عزیز می‌پسندد شاید

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴

 

من چاکر آنم که دلی برباید

یا دل به کسی دهد که جان آساید

آن کس که نه عاشق و نه معشوق کسیست

در ملک خدای اگر نباشد شاید

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰

 

گر تیر جفای دشمنان می‌آید

دلتنگ مشو که دوست می‌فرماید

بر یار ذلیل هر ملامت کاید

چون یار عزیز می‌پسندد شاید

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲۲

 

سلطان که به منزل گدایان آید

گر بر سر بوریا نشیند شاید

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۴

 

دردا که طبیب صبر می‌فرماید

وین نفس حریص را شکر می‌باید

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۴

 

دردا که طبیب صبر می‌فرماید

وین نفس حریص را شکر می‌باید

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۴

 

دردا که طبیب صبر می‌فرماید

وین نفس حریص را شکر می‌باید

سعدی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

می بی لب تو طرب نمی‌افزاید

خود بی لبت از شراب کاری ناید

ماییم و شراب و سبزه و آب روان

جز وصل تو آن چیست که در می‌باید

همام تبریزی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

آورد خط آن نگار تا بنماید

ما را که شب و روز بهم می شاید

با عارضش آفتاب ماننده بود

گر وقت کسوف نور او بفزاید

ابن یمین
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode