گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

چشم خوش تو ربود یکباره دلم

پیراهن صبر کرد صد پاره دلم

پنداشت که از دولت وصلت کامی

یابد لیکن نیافت بیچاره دلم

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

بر روی مه تو کرد نظاره دلم

از دست بشد ز شوق بیچاره دلم

هرچند تنم ز حضرتت محرومست

حقّا که ملازمست همواره دلم

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

در دست جفای توست همواره دلم

وز خانه صبر گشته آواره دلم

در غصّه ایام فراقت دایم

یک لحظه نگشت شاد بیچاره دلم

جهان ملک خاتون
 
 
sunny dark_mode