گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸۵

 

بیکار شدم ای غم عشقت کارم

در بیکاری تخم وفا میکارم

من صورت وصل میتراشم شب و روز

با خاطر چون تیشه مگر نجارم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۳۲

 

دوش آمده بود از سر لطفی یارم

شب را گفتم فاش مکن اسرارم

شب گفت پس و پیش نگه کن آخر

خورشید تو داری ز کجا صبح آرم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶۳

 

عشق است صبوح و من بدو بیدارم

عشق است بهار و من بدو گلزارم

سوگند به عشقی که عدوی کار است

کانروز که بیکار نیم بیکارم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹۹

 

گوئیکه به تن دور و به دل با یارم

زنهار مپندار که من دل دارم

گر نقش خیال خود ببینی روزی

فریاد کنی که من ز خود بیزارم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳۰

 

من بندهٔ قرآنم اگر جان دارم

من خاک در محمد مختارم

گر نقل کند جز این کس از گفتارم

بیزارم از او وز این سخن بیزارم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۷۲

 

بر غوش‌بک و قیر‌بک و سالارم

با نصرت و با همّت و با اظهارم

گر کوه احد به خصمیَم برخیزد

آن را به سر نیزه ز جا بردارم

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۱

 

گفتی که به فریاد رسی یکبارم

زنهار دهی گره چو افتد در کارم

فریاد اگر چنین رسی فریادم

زنهار اگر چنین دهی زنهارم

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۷

 

شبهای دراز بیشتر بیدارم

نزدیک سحر روی به بالین آرم

می‌پندارم که دیده بی دیدن دوست

در خواب رود، خیال می‌پندارم

سعدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۸

 

ای سرو سهی قامت خوش رفتارم

دریاب که شد گرچه نهان میدارم

از زلف لفیف تو مضاعف دل من

وز وعده اجوف تو ناقص کارم

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

چون نامه دلی پر از شکایت دارم

چون خامه از آن بود نوشتن کارم

باری بخیال رخ و نقش خط تو

روزی بکتابتی بشب می آرم

خواجوی کرمانی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

رفت آنکه به قبله بتان روی آرم

حرف غمشان به لوح دل بنگارم

آهنگ جمال جاودانی دارم

حسنی که نه جاودان ازان بیزارم

جامی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

در پرده شدی پرده فتاد از کارم

خون گشت روان و چشم گوهر بارم

بگداخت تنم سوخت دل افگارم

دریاب و گرنه می کشد غم زارم

فضولی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۷۴

 

صد شکر که آشفته سر و دستارم

بر گشته ز دوست خلوت و بازارم

حاصل که رسیده تا بجائی کارم

کزیاد رود اگر بیادش آرم

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۷۶

 

یک کوچه شده‌است خلوت و بازارم

یکسان گشته‌است اندک و بسیارم

یک ره گشتیم با دو عالم زان رو

یکرنگ شده است سبحه و زنارم

رضی‌الدین آرتیمانی
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

ای آنکه بجز رهت رهی نسپارم

بر دفتر فضل خود نویس ادرارم

جز وجه کریمت همه هالک خوانم

زین یک رمه هالک چه توقع دارم

میرداماد
 

صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۳۵

 

هر چند ز معصیت گران شد بارم

امید نجات نیست در کردارم

چون خوار خورد به پای گل آب چه باک

در پای گل یل محمد خارم

صامت بروجردی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode