آن روز چه بد که با قضا یار شدم

دیدار ترا به جان خریدار شدم

آن روز به بازی به سر کار شدم

تا لاجرم امروز گرفتار شدم

در خواب شبی، هم‌نفس یار شدم

با وی نفسی محرم اسرار شدم

روئی که بدان روی نهادم به طرب

بر روی زمین بود، چو بیدار شدم

یک چند به فسق و معصیت یار شدم

در کعبه، ترانه‌سنج زنّار شدم

در حالت نزع، توبه‌ام یاد آمد

چون قافله کوچ کرد، بیدار شدم

«امروز سوار اسب رهوار شدم

از بهر شکار سوی کهسار شدم