×
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶۱
محشر نمک از غبار ما داشت
دیوانگی انتظار ما داشت
با دانه و دام راز می گفت
صیاد سر شکار ما داشت
از بیخبری خبر گرفتیم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۳۱
بوی گل و رنگ لاله دارد
روی مه و خوی هاله دارد
با حکم روان چه می توان کرد
بر گریه برات ناله دارد
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۸۰
هر خار که از چمن برآید
بهر دل زار من برآید
راز خطت از نگفتنی هاست
این سبزه کی از دمن برآید
بیتابی ناله خموشی است
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۴
ساقی سحر است شبچراغی
تعمیر خرابه دماغی
یادش چقدر بها دارد
هر ناله ما کلید باغی