گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۰۳

 

عیش جهان در آن لب خندان نظاره کن

در چشم مور ملک سلیمان نظاره کن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۰۴

 

پهلو تهی ز ناوک آن دلربا مکن

در استخوان مضایقه با این هما مکن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۰۵

 

بر جام باده چشم ندارد حباب من

حسن برشته است شراب و کباب من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۰۶

 

در سوختن زیاده شود آب و تاب من

در آتش است عالم آب (از) کباب من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۰۷

 

متراش خط ز چهره خود پر عتاب من

بر روی خویش تیغ مکش آفتاب من!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۰۸

 

آشفته می شود ز نصیحت دماغ من

دست حمایت است نفس بر چراغ من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۰۹

 

در لعل یار خنده دندان نما ببین

در روز اگر ستاره ندیدی بیا ببین

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۰

 

در ماه روزه سیر مه ما نکرده ای

چشم گرسنه مست تماشا نکرده ای

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۱

 

ای خط سبز کز لب جانان دمیده ای

بر آب زندگی خط باطل کشیده ای

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۶

 

در بسته حجاب بود گرچه گلشنش

تکلیف بوسه است دهن غنچه کردنش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۷

 

بر گردن است خون دو صد کشته چون منش

خون خوردن است بوسه گرفتن ز گردنش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۸

 

ماهی که عرض می دهد از فلس، مال خویش

محضر کند درست به خون حلال خویش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۰

 

چون آتش است رغبت بی منتهای حرص

کز سوختن زیاده شود اشتهای حرص

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵۹

 

دل را ز زلف آن بت پرفن گرفته ام

این سنگ را ز چنگ فلاخن گرفته ام

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۰

 

از بس که بی گمان به در دل رسیده ام

باور نمی کنم که به منزل رسیده ام

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۲

 

از جلوه ات ز هوش من زار می روم

چندان که می روی تو من از کار می روم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۳

 

ما در جهان قرار اقامت نداده ایم

چون سرو سالهاست به یک پا ستاده ایم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۴

 

ز اهل کرم به هند کسی را ندیده ایم

از طوطیان کریم کریمی شنیده ایم!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۵

 

پیوسته ما ز فکر دو عالم مشوشیم

ما از دو خانه همچو کمان در کشاکشیم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۶

 

ما آبروی فقر به گوهر نمی دهیم

سد رمق به ملک سکندر نمی دهیم

صائب تبریزی
 
 
۱
۷۸
۷۹
۸۰
۸۱
sunny dark_mode