گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۷

 

دور از رخش چها من بیتاب می کشم

منت ز درد، خون ز رگ خواب می کشم

خاکم غبار چشم رکابش نمی شوم

خود را به پای دامن احباب می کشم

بی او کجاست خواب ولی طرح خواب را

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode