گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۵

 

دست ز کار شد مرا، دست به یار در نشد

لابه نمودمش بسی، هیچ به کار در نشد

آه که صبر چون کند این دل بی قرار من

کز پی تنگی اندرو صبر و قرار در نشد

دل که به هدیه دادمش کاین رخ زرد بنگرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
sunny dark_mode