گنجور

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب ششم » داستانِ زن دیبا فروش و کفشگر

 

مرد که فردوس دید، کی نگرد خاکدان

و آنک بدریا رسید ، کی طلبد پارگین

مهره نگر، گو مباش افعیِ مردم‌گزای

نافه طلب، گومباش آهویِ صحرانشین

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » اتّصال آزادچهره بخدمتِ پادشاه و مکالماتی که میان ایشان رفت

 

ای که ز انصافِ تو صورتِ منقارِ کبک

صورتِ مقراض شد بر پر و بال عقاب

عقل ندارد شگفت گر شود از عدلِ تو

دانهٔ انجیر رز ، دامِ گلویِ غراب

سعدالدین وراوینی
 
 
sunny dark_mode