بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۹
پریشان کرد چون خاموشیام آواز گردیدن
ندارد جمع گشتن جز به خویشم بازگردیدن
هوس طرف جنون سیرم ، مپرس ازکعبه و دیرم
سر بی مغز و سامان هزار انداز گردیدن
اگرهستی زجیب ذره صد خورشید بشکافد
ندارد عقدهٔ موهومی من بازگردیدن
سر گرد سری دارمکه در جولانگه نازش
چو رنگم میشود بال و پر پروازگردیدن
پس از مردن بقدر ذره میباید غبارم را
به […]
