حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۱
چرا ازشام زلف آن صبح تابان بر نمی آری؟
دمار از روزگار کفر و ایمان برنمی آری؟
نمی سازی چرا آزاد، از قید خودی ما را؟
دل از امّید و بیم وصل و هجران برنمی آری
ز چشمت، موج بی پروا نگاهی، برنمی خیزد
چه دیدی کز نیام این تیغ عریان برنمی آری؟
نمی سوزی به خاک نامرادی، تخم امّیدی
که دود […]
