گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۱۶

 

ز پرگویی دهان هرزه گویان باز می گردد

خموشی سرمه کوه بلند آواز می گردد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۱۷

 

دلی دارم که از یاد طرب غمناک می گردد

سری دارم که بر گرد سر فتراک می گردد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۱۸

 

به هرکس آسمان شد مهربان بیچاره می‌گردد

چو گل را باغبان بندد کمر آواره می‌گردد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۱۹

 

غم روی زمین ما را غبار دل نمی گردد

که از گرد یتیمی آب گوهر گل نمی گردد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۰

 

به می خشکی ز طبع زاهدان زایل نمی گردد

به آب زندگانی این زمین قابل نمی گردد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۱

 

ز نخل خشک مریم این رطب بر خاک می‌بارد

که فرزند سعادتمند با خود رزق می‌آرد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۲

 

ز بس اندیشه سرو از قامت آن دلربا دارد

ز طوق قمریان دایم ز ره زیر قبا دارد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۳

 

مرا از شکر نه کفران نعمت بسته لب دارد

که شکر آشکارا بویی از حسن طلب دارد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۴

 

شود خونریزتر حسنی که عاشق بیشتر دارد

که از هر طوق قمری سر و فتراک دگر دارد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۵

 

که جز من می تواند تا مرا گرم سخن دارد؟

که در آیینه طوطی گفتگو با خویشتن دارد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۶

 

به ظاهر چین در ابرو گرچه آن نازآفرین دارد

به قدر بند نی تنگ شکر در آستین دارد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۸

 

به هر رنگی که باشد دل، همان صورت جهان گیرد

بهار از زردی آیینه، سیمای خزان گیرد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۹

 

که دارم غیر خط تا از رخ او داد من گیرد؟

به جز گلچین که خون عندلیبان از چمن گیرد؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۳۰

 

من آن سیلم که منزل پیش راه من نمی گیرد

غبار از گرم رفتاری مرا دامن نمی گیرد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۳۱

 

به ماتم هر که کام خود ز افغان تلخ می سازد

شکرخواب عدم را بر عزیزان تلخ می سازد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۳۲

 

سیه مستان غفلت را فلک هشیار می سازد

درشتان را به گردش آسیا هموار می سازد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۳۳

 

مژگان زرد، خانه برانداز سینه است

الماس در خراش جگر بی قرینه است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۵۵

 

تواضع خصم بالادست را بی زور می سازد

به خم گردیدن از خود سیل را پل دور می سازد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۵۶

 

دلم چون برگ بید از حرف بی هنگام می لرزد

چو عقل طفل بیند بر کنار بام، می لرزد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۵۷

 

تبسم کن که جان باده لعلی قبا سوزد

ز آب آتشین خویشتن یاقوت وا سوزد

صائب تبریزی
 
 
۱
۶۲
۶۳
۶۴
۶۵
۶۶
۶۷
sunny dark_mode