×
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱
خرامان بود در دامان کوهی کبک طنازی
که ناگه از هوا آمد صدای بال شهبازی
دلش در بر تپان شد رفت قوت از پر و بالش
نه پای رفتنش از بیم جان نه بال پروازی
ز بیتابی نهان شد در پس سنگی وزین غافل
[...]

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲
امیرا همتی داری که دریا را خجل سازی
بدان دایم دل مردم بدست آری تو بنوازی
کجا کاندر صف هیجا قد مردی برافرازی
کمان چاچیان گیری حسام هندوان بازی
درون سنگ بشکافی روان کوه بگدازی
[...]

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱ - سیه چشمان شیرازی
دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی
به شوخی می برند از من سیه چشمان شیرازی
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم
[...]

۱
۲