بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲
همه شب گرد شمع خویش بیپروانه میگردم
رخ چون ماه او میبینم و دیوانه میگردم
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳
چو نتوانم که در بزم تو بیموجب درون آیم
شوم دیوانه تا آبی برون بهر تماشایم
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۵
اگر عکس تو افتد ای صنم در پرده مستان را
صراحی لعبت چینی نماید میپرستان را
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۶
دمی کز تن جدا سازد سرم تیغ جفای تو
تن زارم روان در سجده افتد پیش پای تو
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۸
تو در خوابی و من گرد سرت در ناله و زاری
چه چشمست اینکه ریزد خون من در خواب و بیداری
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۳
بتان با هم حکایتهای شیرین بر زبان دارند
به شکل طوطیان دایم شکرها در دهان دارند
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۶
نماید تیرهگون آیینهٔ بیروی نکوی او
مگر عکس جمالش آورد رنگی بروی او
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۷
چراغ خلوتم ای باد کشتی بیمحل امشب
عجب گر درنمیگیرد مرا خواب اجل امشب
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۸
بمیرم، چند بر مقصود بخت واژگون باشم
ز من معشوق سامان جوید و من در جنون باشم
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۹
به دور لاله چون ابر بهاران رو به صحرا کن
شراب ارغوانی نوش و عالم را تماشا کن
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۱
ز غم می سوزم و یک لحظه آرامی نمی بینم
سر آمد عمر و این غم را سرانجامی نمی بینم
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۲
چو مجنون گر به صحرا افتم از شوق رخت روزی
به جز خورشید بر بالین نبینم هیچ دلسوزی
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۳
به غیر از مه ندارد کس خبر از ناله و آهم
که او در وادی هجر تو شبها بود همراهم
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۷
ز پیش چشم گریان عزم رفتن چون کند یارم
ز جان خود کنم قطع نظر وز دیده خون بارم
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۸
چنان در مجلس می عشوهٔ ساقی کند مستم
که بیخود افتم و ماند چو صورت جام در دستم
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۹
چو شب ظلمت شود در کوی او از دود آه من
بود هر شمع سبز از مجلس او خضر راه من
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۱
ز راه آن حرم گردی چو در پیراهنم گیرد
روان هر ذره از بهر زیارت دامنم گیرد
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۵
چو میرم شمع من گر بر مزارم پرتو اندازد
فلک هر ذره از خاک مرا پروانهای سازد
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۶
خوش آن ساعت که در آیینه میدیدیم ترا ای ماه
تو هردم جلوه میکردی و من هم میکشیدم آه
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴۰
مده ساقی پیاپی جام و بیهوشم مساز امشب
شدم من از رخت محروم چون دوشم مساز امشب