گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۵

 

به فکر چاره فتادن جگر گداختن است

علاج درد چو مردان به درد ساختن است

مدان ز عشق جگرسوز حسن را غافل

که شمع بیش ز پروانه در گداختن است

توان به خانه خرابی ز گنج شد معمور

[...]

صائب تبریزی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۴ - در بیان قیامت و گریز به مصیبت

 

نه وقت کیفر و هنگامه گداختن است

قیامت آمده و موسم نواختن است

صامت بروجردی
 
 
sunny dark_mode