صائب » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵۶
مرا که هست میسر سبو به دوش کشم
چرا کباده خمیازه تا به گوش کشم؟
صائب » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵۷
به دست چون شکن زلف او شمار کنم
مگر ز عقده دل سبحه اختیار کنم
صائب » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۰۲
اگر چه لاله طورست روی روشن او
چراغ روز بود با بیاض گردن او
صائب » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۰۳
ز انفعال خرام تو آب گردد سرو
ز طوق فاخته پا در رکاب گردد سرو
صائب » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۰۷
ز ذکر جهر مکن منع صوفیان لله
که عاشقند به بانگ بلند برالله
صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۵
چه حاجت است به می لعل سیررنگ ترا؟
نظر به پرتو خورشید نیست سنگ ترا
صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۸
به گرد دامن منزل کجا رسی صائب؟
چنین که عزم ترا پای سعی در بندست
صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۹
شکسته رنگی من با طبیب در جنگ است
علاج دردسرم حسن صندلی رنگ است
صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۰
تلاش بیهده ای می کند سر خورشید
ستاده (فتاده؟) است بلند، آستان حضرت دوست
صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۱
چو داغ لاله مرا در حدیقه هستی
به پاره دل و لخت جگر مدار گذشت
صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۳۷
نفس شمرده زن ای بلبل نوا پرداز
که رنگ گل به نسیم بهار برخیزد
صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۳۸
ز برگ پان لب جانان عقیق پیما شد
حنای عیدمی (ظ: من) از بهر بوسه پیدا شد
صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۳۹
شود سعادت دولت نصیب اهل قلم
هما ز کوچه این استخوان بدر نرود
صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۴۶
صائب ز فکرهای گلوسوز من نماند
جا در بیاض گردن خوبان روزگار
صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۵۰
مکن به حرف طمع تیره زندگانی خویش
که روز هم شب تارست بر گدای چراغ
صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۶
فتاده است مرا کار با خودآرایی
کز آب آینه از چشم کرد خواب برون
صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۸
چنان که باده کند پشت دار صهبا را
ز خط پشت لب افزود نشئه لب او
صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۷۲
ز بعد مرگ، کسی خط به قبر ما نکشید
ز بهر آن که نبودیم در حساب کسی
صائب » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۸۴
یکی هزار شد از خط سبز، شهرت او
ازین غبار بلندی گرفت رایت او
اگر چه بود گلوسوز آن لب شکرین
شد از خط عسلی بیشتر حلاوت او
صائب » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۸۵
اگر ز تیغ کند روزگار افسر تو
برون نمی رود این باد نخوت از سر تو
ز سرکشی تو نبینی به زیر پا، ورنه
به لای نفی بنا کرده اند پیکر تو