گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۸۵

 

ز رخ چو بند نقابی ترا گشاده شود

ز رنگ شرم تو آیینه جام باده شود

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۸۸

 

رسیده ضعف بجایی که همچو پنجه بط

نگه ز پرده چشمم برون نمیآید

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۹۶

 

حضور می‌طلبی، دل به نیک و بد مگذار

به ملک و مال جهان غیر دست رد مگذار

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۱۸

 

دهد جدایی یاران رفته بر بادم

اگر نه یاد سخنشان رسد به فریادم

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۱۹

 

فریب شکر الفت نمیخورم دیگر

که زهر فرقت احباب کرده استادم

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۲۷

 

چنان از صحبت گردنکشان گریزانم

که همچو سیل گریزد ز کوه افغانم!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۲

 

برای یک لب نان دربدر چه میگردی؟

تو راه درگه حق را مگر نمیدانی؟!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۸

 

به دوست روی دو عالم تو آشنای که‌ای

جهان گدای در اوست، تو گدای که‌ای؟!

واعظ قزوینی
 
 
۱
۴
۵
۶