×
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۸۵
ز رخ چو بند نقابی ترا گشاده شود
ز رنگ شرم تو آیینه جام باده شود
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۸۸
رسیده ضعف بجایی که همچو پنجه بط
نگه ز پرده چشمم برون نمیآید
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۹۶
حضور میطلبی، دل به نیک و بد مگذار
به ملک و مال جهان غیر دست رد مگذار
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۱۸
دهد جدایی یاران رفته بر بادم
اگر نه یاد سخنشان رسد به فریادم
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۱۹
فریب شکر الفت نمیخورم دیگر
که زهر فرقت احباب کرده استادم
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۲۷
چنان از صحبت گردنکشان گریزانم
که همچو سیل گریزد ز کوه افغانم!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۲
برای یک لب نان دربدر چه میگردی؟
تو راه درگه حق را مگر نمیدانی؟!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۸
به دوست روی دو عالم تو آشنای کهای
جهان گدای در اوست، تو گدای کهای؟!