گنجور

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۱

 

دلم متاب که هجران سینه تاب بس است

چه دورم از رخ خوبت همین عذاب بس است

بدان دو حلقه که حلق دلم همی تابی

چو جان ز حلق برآمد دگر متاب بس است

درون حلقه دلم تابه کی ز خون جگر

[...]

جلال عضد