گنجور

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۱ - در تقریر دیباچه

 

اگر تجارت بحر و سفینه می‌خواهی

سفینه‌ای که در او بحرها بود این است

سفینه‌ای‌ست که گر صد هزار از آن خواهی

کنار بحر هزارش روان به یک چین است

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۵ - در تربیت یکی از ملوک گوید

 

جهان نماند و خرم روان آدمی‌ای

که باز ماند از او در جهان به نیکی یاد

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه

 

به عمر خویش ندیدم من این چنین علوی

که خمر می‌خورد و کعبتین می‌بازد

به روز حشر همی‌ترسم از رسول خدا

که از شفاعت ایشان به ما نپردازد

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه

 

پیام صاحب عادل علاء دولت و دین

که دین به دولت ایام او همی نازد

رسید و پایۀ حرمت فزود سعدی را

بسی نماند که سر بر فلک برافرازد

مثال داد که صدر ختن جلال الدین

[...]

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه

 

شهی که حفظ رعیّت نگاه می‌دارد

حلال باد خراجش که مزد چوپانی‌ست

وگرنه راعی خلق است زهر مارش باد

که هر چه می‌خورد او جزیت مسلمانی‌ست

سعدی
 
 
sunny dark_mode