گنجور

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳

 

سپاس دار خدای لطیف دانا را

که لطف کرد و به هم برگماشت اعدا را

همیشه باد خصومت جهود و ترسا را

که مرگ هر دو طرف تهنیت بود ما را

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۴ - ظاهرا در ستایش صاحب دیوان است

 

سخن به ذکر تو آراستن مراد آنست

که پیش اهل هنر منصبی بود ما را

وگرنه منقبت آفتاب معلومست

چه حاجتست به مشاطه روی زیبا را

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷ - ظاهرا در ستایش صاحب دیوان است

 

تو آن نکرده‌ای از فعل خیر با من و غیر

که دست فضل کند دامن امید رها

جز آستانهٔ فضلت که مقصد اممست

کجاست در همه عالم وثوق اهل بها

متاع خویشتنم در نظر حقیر آمد

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸

 

مباش غره به گفتار مادح طماع

که دام مکر نهاد از برای صید نصیب

امیر ظالم جاهل که خون خلق خورد

چگونه عالم و عادل شود به قول خطیب

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

چو خویشتن نتواند که می‌خورد قاضی

ضرورتست که بر دیگران بگیرد سخت

که گفت پیرزن از میوه می‌کند پرهیز؟

دروغ گفت که دستش نمی‌رسد به درخت

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

چنین که هست نماند قرار دولت و ملک

که هر شبی را بی‌اختلاف روزی هست

چو دست دست تو باشد دراز چندان کن

که دست دست تو باشد اگر بگردد دست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۳

 

علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد

دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست

به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز

وگرنه سیل چو بگرفت، سد نشاید بست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

به راه راست توانی رسید در مقصود

تو راست باش که هر دولتی که هست تو راست

تو چوب راست بر آتش دریغ می‌داری

کجا به آتش دوزخ برند مردم راست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

گر اهل معرفتی هر چه بنگری خوبست

که هر چه دوست کند همچو دوست محبوبست

کدام برگ درختست اگر نظر داری

که سر صنع الهی برو نه مکتوبست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹

 

امید خلق برآور چنانکه بتوانی

به حکم آنکه تو را هم امید مغفرتست

که گر ز پای درآیی بدانی این معنی

که دستگیری درماندگان چه مصلحتست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳۵

 

در سرای به هم کرده از پس پرده

مباش غره که هیچ آفریده واقف نیست

از آن بترس که مکنون غیب می‌داند

گرش بلند بخوانی وگر نهفته یکیست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳۶

 

شهی که پاس رعیت نگاه می‌دارد

حلال باد خراجش که مزد چوپانیست

وگر نه راعی خلق است زهرمارش باد

که هر چه می‌خورد او جزیت مسلمانیست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳۸

 

ضرورتست به توبیخ با کسی گفتن

که پند مصلحت آموز کاربندش نیست

اگر به لطف به سر می‌رود به قهر مگوی

که هر چه سر نکشد حاجت کمندش نیست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۴۱

 

بیا که پرده برانداختم ز صورت حال

من آن نیم که سخن در غلاف خواهم گفت

دعای خیر تو گویم گرم نواخت کنی

وگر خلاف کنی بر خلاف خواهم گفت

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۰

 

بیا بگوی که پرویز از زمانه چه خورد

برو بپرس که خسرو ازین میانه چه برد

گر او گرفت خزاین به دیگران بگذاشت

ورین گرفت ممالک به دیگران بسپرد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۸

 

تو خود جفا نکنی بی‌گناه بر بنده

وگر کنی سر تسلیم بر زمین دارد

به نیشی از مگس نحل برنشاید گشت

از آنکه سابقهٔ فضل انگبین دارد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۶۸

 

کسی به حمد و ثنای برادران عزیز

ز عیب خویش نباید که بیخبر باشد

ز دشمنان شنو ای دوست تا چه می‌گویند

که عیب در نظر دوستان هنر باشد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷۷

 

حریف عمر به سر برده در فسوق و فجور

به وقت مرگ پشیمان همی خورد سوگند

که توبه کردم و دیگر گنه نخواهم کرد

تو خود دگر نتوانی به ریش خویش مخند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷۹

 

بسا بساط خداوند ملک دولت را

که آب دیدهٔ مظلوم در نورداند

چو قطره قطرهٔ باران خرد بر کهسار

که سنگ‌های درشت از کمر بگرداند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹۰

 

زِ دُورِ چرخ، چه نالی؟ زِ فعلِ خویش بِنال

که از گزندِ تو، مردم، هنوز می‌نالند

نگفتمت که: چو زنبور، زشت‌خوی مباش؟

که چون پَرَت نَبُوَد، پای در سَرَت مالند

سعدی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode