اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۱
جانا، به حق دوستی، کان عهد و پیمان تازه کنجان را به رخ دل بازده، دل را ز لب جان تازه کن
از دل برون کن کینه را، صافی کن از ما سینه راآن عادت پیشینه را، پیش آر و پیمان تازه کن
این درد پنهانم ببین، وین محنت جانم ببیناین چشم گریانم ببین و آن روی […]
