گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷

 

هر شب ز عشق روی تو این چشم لعبت باز من

در خون نشیند، تا کند چون روز روشن راز من

از دیده گر در پیش دل سیلی نرفتی هر نفس

آتش به جانم در زدی این آه برق‌انداز من

من شرح دل پرداز خود برخی فرستم پیش تو

[...]

اوحدی
 
 
sunny dark_mode