گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۶

 

گر عاشقی از جان و دل جور و جفای یار کش

ور زانک تو عاشق نه‌ای رو سخره می‌کن خار کش

جانی بباید گوهری تا ره برد در دلبری

این ننگ جان‌ها را ز خود بیرون کن و بر دار کش

گاهی بود در تیرگی گاهی بود در خیرگی

[...]

مولانا
 
 
sunny dark_mode