گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰

 

گر دم زنم بی روی او شرم آیدم از روی خود

عاشق بجوید زندگی بی صحبت دلجوی خود

من جانه می کندم زغم آن لب زمن می خواست جان

فرهاد میزد نیشه ها بر سنگ و شیرین سوی خود

با ماه گفتم این همه حسن از کجا آورده ای

[...]

کمال خجندی
 
 
sunny dark_mode