×
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
چه شود که اهل جهان به کسی ز تف غم او شرری نرسد
که به سوز دل پر از آتش ما رسد او جز او دگری نرسد
نروم به چه سان ز ولایت تو ز جفای برون ز نهایت تو
که ز گوشه چشم عنایت تو من غمزده را نظری نرسد
به حَدیقه وصل تو پیر و جوان همه را شده خون ز دو دیده روان
[...]
۶ بیت