فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۲
چه شود گر تو شوی جان کسی
شبکی سر زده مهمان کسی
پیشت آرد ز دل و جان خانی
بپذیری بکرم خوان کسی
دل و جان اردل و جان آرد پیش
ای فدای تو دل و جان کسی
همه جانها بفدای تو شود
که تو هم جانی و جانان کسی
گر ملامت کندم واعظ شهر
دل من نیست بفرمان کسی
سخنی رفت ز خوبی گفتم
آیتی […]
