حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نویادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمیدگفت با این همه از سابقه نومید مشو
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلکاز چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیارتاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
گوشوار […]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۸
همه خوردند و برفتند و بماندم من و توچو مرا یافتهای صحبت هر خام مجو
همه سرسبزی جان تو ز اقبال دل استهله چون سبزه و چون بید مرو زین لب جو
پر شود خانه دل ماه رخان زیباگرهی همچو زلیخا گرهی یوسف رو
حلقه حلقه بر او رقص کنان دست زنانسوی او خنبد هر یک که منم […]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۲
سر عثمان تو مست است بر او ریز کدوچون عمر محتسبی دادکنی این جا کو
چه حدیث است ز عثمان عمرم مستتر استو آن دگر را که رئیس است نگویم تو بگو
مست دیدی که شکوفه ش همه در است و عقیقبادهای کو چو اویس قرنی دارد بو
ای بسا فکرت باریک که چون موی شدهستوز سر زلف […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۰۷
کشت بی خوشه خجالت کشد از روی درو
مفکن ای تیغ اجل بر من بیدل پرتو
گردش چرخ بدو نیک ز هم نشناسد
آسیا تفرقه از هم نکند گندم و جو
با لب خشک سکندر ز سیاهی برگشت
یک دم آب به قسمت نفزاید تک و دو
در شکستن حذر از شیشه فزون باید کرد
لشکری را که شکسته است به دنبال […]

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۵
تا خم چرخ کهن باشد و جام مه نو
بهر جامی بودم خرقه به خمخانه گرو
صرصر قهر ازل گو بنشان مشعل مهر
بس بود تا ابد ز شمع رخت یک پرتو
هر کس از جلوه گل فهم معانی نکند
شرح آن دفتر ننوشته ز بلبل بشنو
زد مه روی تو خرمن فلک از مزرع خویش
گو به داس مه نو خوشه […]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰
ساقیا خیز که چون داس زر آمد مه نو
عید ازان مزرع پرهیز و ورع کرد درو
روزه داران همه در آرزوی ماه نوند
ای خوش آن کس که به مهر کهن توست گرو
عمرها در پی وصل تو به سر پوییدیم
عمر بگذشت و به جایی نرسید این تک و دو
خاطر عاشق صادق ز غرضها پاک است
در حق او […]

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱
منم آن رند قدح نوش که از کهنه و نوباشدم خرقهای آنهم به خرابات گرو
زاهد آن راز که جوید ز کتاب و سنتگو به میخانه در آی و ز نی و چنگ شنو
راز کونین به میخانه شود زان روشنکه فتادهاست به جام از رخ ساقی پرتو
چه کند کوه کن دلشده با غیرت عشقگر نه بر […]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶
من چو از جان شده ام عاشق آن روی نکو
آخراین عشق مرا با تو سبب چیست بگو
از خودم بوی تو می آید واین نیست عجب
هرچه را با گل وبا مشک نهی گیرد بو
من چو با روی تو همچون مگسم با شکر
بیش همچون مگس ای دوست مرانم از رو
تیر مژگان تراهمچو هدف سازم دل
چون کشی بر […]

اقبال لاهوری » زبور عجم » بگذر از خاور و افسونی افرنگ مشو
بگذر از خاور و افسونی افرنگ مشو
که نیرزد به جوی اینهمه دیرینه و نو
چون پرکاه که در رهگذر باد افتاد
رفت اسکندر و دارا و قباد و خسرو
زندگی انجمن آرا و نگهدار خود است
ایکه در قافله ئی بی همه شو با همه رو
تو فروزنده تر از مهر منیر آمده ئی
آنچنان زی که بهر ذره رسانی پرتو
آن […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۷
آخر ای راحت جان دردِ دلِ ما بشنو
امشب از بهرِ خدا مرحمتی کن بمرو
امشبی باش که فردا به تو تسلیم کنم
جان و دل هر دو به دستِ تو نهادیم گرو
هم چنین کُنجِ من آراسته می دار چو گنج
هر کجا شمع بود خانه نباشد بی ضو
گر نخواهی برِ ما بود و بخواهی رفتن
وایِ من بر تو […]

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
حرف اغیار دغا در حق یاران مشنو
آشنایان بگذار و پی بیگانه مرو
ای که در مزرع روی تو دهد حاصل مهر
بینوایم بنوازم که رسد وقت درو
بامیدی که بابروت مشابه گردد
ز ریاضت شده چون موی میانت مه نو
پیش آنروی گل و سنبل و زلفی که ترا است
خرمن مه بجوی خوشه پروین بدو جو
جز به آن مطلع انوار […]

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
راه عشق است و بهرگام دوصد جان بگرو
عشق سریست نهانی به دراز گفت و شنو
کی شود این دل بی حاصل ما طعمه عشق
بر این مرغ هما خرمنی از جان بدو جو
بسکه نزدیک بود شارع مقصد دور است
تا یکی ای دل دیوانه بهر سو تک و دو
این همه عکس که آغازی وانجامش نیست
از فروغ رخ آن […]
