گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

من به خون غرق و لب لعل تو در خنده هنوز

زخم کاری و من از تیغ تو شرمنده هنوز

چه عجب گر بگدازم همه شب بی تو چوشمع

عجب اینست که روز آید و من زنده هنوز

بس گرفتار که در راه وفایت شده خاک

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode