گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

تا سر زلف تو در دست صبا افتاده ست

دل سرگشته ام از رشک ز پا افتاده ست

تا نیفتد دلم از پا و سرشکم ز نظر

تو چه دانی که مرا بی تو چه ها افتاده ست

آب رو می بردم اشک و به سر می غلطد

[...]

خیالی بخارایی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

گرچه خلقی ز تو در دام بلا افتاده ست

هیچ کس را نه فتاد آنچه مرا افتاده ست

دلم از جا تنم از پای فتاده ست ببین

که مرا در غم عشق تو چها افتاده ست

همه جا برق جمال تو درخشید ولی

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode