واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲۴
عالمی پر شده از پرتو خورشید رخش
شرم او باز زما چشم رمیدن دارد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۲
کشتی ام بسکه کند موج صفت رم ز کنار
ترسم آخر بکنار دگرم اندازد!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۳
در صف حشر، چو بیند کرمت عرض گناه
طاعتم آید و خود را بمیان اندازد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۶
خانه تن، چو بسیل اجل از هم ریزد
خبر مرگ تو گردیست کز آن برخیزد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴۲
شست گل دفتر خود، تا خط او خوانا شد
سرو بر راسته زد، تا قد او پیدا شد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴۳
حرف بالای تو گفتم، سخنم گشت بلند
یا مژگان تو کردم، نفسم گیرا شد!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴۵
مختصر تا نبود حرف، نگردد مقبول
بر سخن طول سخن چون خط بطلان باشد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۵۹
تا نبینند دمی روی خوشی، مال جهان
مشت خاکیست که بردیده دونان زده اند!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶۰
نرم خواهی که شود خصم، تو در گرمی کوش
ز آنکه آب از دم شمشیر بآتش گیرند
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۸۳
طرفه شهدی است خموشی، که ز شیرینی آن
چسبدم بسکه بهم لب، بسخن وا نشود!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۹۰
روزگاری که منش سر بقدم میسودم
زلف او در عدم آباد کمر میگردید
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۰۲
نفست از طول امل چند بود در تک و تاز؟
مرس این سگ دیوانه کنی از چه دراز!؟
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۰۸
آریم بر سر حرف و، نشوی حرف نیوش
از جرس پنبه بر آری و، گذاری در گوش
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۰۹
باشد از خلق چه پوشیده، ز فقر است چه باک؟
نعمتی کاسه ما را نبود چون سرپوش!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۲۲
شعله بیرون نتواند شدن از جاده شمع
من دل از قامت رعنای تو چون بردارم؟!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۳۳
آشنا نیست بهم ظاهر و باطن ما را
خویش گیریم و، سخنهای مسلمان داریم
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۴۱
غم بدل های مشوش چه تواند کردن؟
درد با جان بلاکش چه تواند کردن؟
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۴۲
از تو ای حادثه ارباب فنا را چه زیان؟
برق با خرمن آتش چه تواند کردن؟!