گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲

 

حسن مصرست و رخ چون قمرت میر درو

عشق زندان و حصارش که شدم پیر درو

خم ابروت کمانیست، که دایم باشد

هم کمان مهره و هم ناوک و هم تیر درو

حلقهٔ زلف تو دامیست گره گیر، که هست

[...]

اوحدی