غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی الامام ابی الحسن الرضا علیه السلام » شمارهٔ ۳ - فی رثاء الامام ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام
مرو از مقدم او شد ز صفا باغ ارم
شد پناگاه امم

ملکالشعرا بهار » مسمطات » اعلان جنگ
مه شوال بیاراست سپاهی ز انجم
داد دیشب به مه روزه یک اولتیماتوم
گفت بایکوتا عمومی را بر دار زخم
در خمخانه کن آزاد به روی مردم

ملکالشعرا بهار » مسمطات » تا کی و تا چند؟
تا به کی شحنه و یارانش نمایند ستم
چند ملت را دوشند، بمانند غنم
آن یک ازپرخوری و فربهی آورده ورم
وآن دگر از غلیان خون، گردیده دژم

ملکالشعرا بهار » ترکیبات » انتقاد از اوضاع خراسان
چون فکل از ستمت سینه فگارم خانم
چون کراوات گره خورده به کارم خانم
با نگاه تو کجا چشم به مردم دارم
گر همه شهر بدانند که من دم دارم

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷ - در تهنیت عید مولود - که قرین شد با جمعه و عید نوروز عجم در ماه شعبان ۱۳۴۲ هجری قمری
ساقیا خیز در این عید مبارک مقدم
جمع اسباب طربساز که شد جمع بهم
مولد مهدی و آدینه و نوروز عجم
تا در این روز مبادا ره دل جوید غم

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۵ - اندیشه های عرفانی
من در آن حال که ره می رفتم
رو بگرداندم و اینش گفتم:
نک ز تو چند قدم دور، اگر می گردم
نگرانم مشو ای خاک که برمی گردم
من هم ای خاک ز تو، خاک به سر می گردم
[...]

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۶ - در قلعه خرابه
رفتم اندرش که تا جای کنم
هم ز نزدیک تماشای کنم
دیدم آن مهد بسی سلسله شاهان عجم
بامش بس خورده لگد، طاقش برآورده شکم
بالش خسرو و آرامگه کله جم
[...]

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۸ - تظاهر ملکه کفن پوشان
من هیولای سعادت هستم
که بر این تیره سرا دل بستم
مر مرا هیچ گنه نیست به جز آنکه زنم
زین گناه است که تا زنده ام اندر کفنم
من سیه پوشم و تا این سیه از تن نکنم
[...]

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۸ - تظاهر ملکه کفن پوشان
بهر گور است معطل ماندم
ورنه من فاتحه خود خواندم
از همان دم که در این تیره دیار آمده ام
خود کفن کرده ببر، خود به مزار آمده ام
همچو موجود جمادی، نه بکار آمده ام
[...]

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۸ - تظاهر ملکه کفن پوشان
هر چه گفتم: چه شدت؟ در پاسخ
ناله سر کرد که آوخ آوخ
«من به ویرانه ز ویران شدن ایرانم!
من ملک زاده این مملکت ویرانم!

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۹ - برگشت از بقعه به ده
این حکایت همه جا می گفتم
چون سه سال دگر ایران رفتم
هر چه زن دیدم آنجا همه آنسان دیدم!
همه را زنده درون کفن انسان دیدم!
همه را صورت آن زاده ساسان دیدم!
[...]
