ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
ای بهار خرد از رای تو با تابش و فر
وی تر از سخن از لفظ تو پر نقش و نگار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
نکند عمر قبول آنرا کو شد ز تو فرد
نکند بخت عزیز آن را کو شد ز تو خوار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
آن چه گر ز دست کزو گرد و هبا گردد کوه ؟
آن چه تیغست کزو برکۀ خون گردد غار ؟
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
رنج نا کرده اثر در تو و با عزم نشاط
باز پرداخته چون مرد ز لهو از پیکار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
ناز صدرایی بردن ز جهانی بر خصم (؟)
دل تهی کرده و نگذاشته ز ایشان دیار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
گشته بر خوردار از رزم تو این خلق دژم
وز تو خلقی بسخای تو شده بر خوردار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
تو چه ذاتی که هنر بی تو نگیرد قوت ؟
تو چه شخصی که سخابی تو ندارد بازار ؟
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
هم دری لشکر و هم داری ، نشگفت که تو
تیغ را لشکر در داری و قلم لشکردار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
روشن آن دیده که با خلعت سلطان دیدت
آنکه پودش بود از دولت و اقبالش تار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
داشته فرو بها از تو ، چو روز از خورشید
یافته نور و محل از تو ، چو چشم از دیدار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
بر براق آمده چونانکه رسول از معراج
وز جمال تو چو فردوس برین گشته دیار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
بر براقی که خرد چار لقب کرد او را :
کوه تن ، بحر در روراهرو و کوه گذار