×
|
غیرفعال و فعال کردن دوبارهٔ حالت چسبانی نوار ابزار به بالای صفحات
|
|
راهنمای نوار ابزار
|
|
پیشخان کاربر
|
|
اشعار و ابیات نشانشدهٔ کاربر
|
|
اعلانهای کاربر
|
|
ادامهٔ مطالعه (تاریخچه)
|
|
خروج از حساب کاربری گنجور
|
|
لغزش به پایین صفحه
|
|
لغزش به بالای صفحه
|
|
لغزش به بخش اطلاعات شعر
|
|
لغزش به بخش حاشیههای شعر
|
|
لغزش به بخش تصاویر نسخههای خطی، چاپی و نگارههای هنری مرتبط با شعر
|
|
لغزش به بخش ترانهها و قطعات موسیقی مرتبط با شعر
|
|
لغزش به بخش شعرهای همآهنگ
|
|
لغزش به بخش خوانشهای شعر
|
|
فعال یا غیرفعال کردن لغزش خودکار به خط مرتبط با محل فعلی خوانش
|
|
فعال یا غیرفعال کردن شمارهگذاری خطوط
|
|
کپی نشانی شعر جاری در گنجور
|
|
کپی متن شعر جاری در گنجور
|
|
به اشتراکگذاری متن شعر جاری در گنجور
|
|
مشابهیابی شعر جاری در گنجور بر اساس وزن و قافیه
|
|
مشاهدهٔ شعر مطابق قالببندی کتابهای قدیمی (فقط روی مرورگرهای رومیزی یا دستگاههای با عرض مناسب)
|
|
نشان کردن شعر جاری
|
|
ویرایش شعر جاری
|
|
ویرایش خلاصه یا برگردان نثر سادهٔ ابیات شعر جاری
|
|
شعر یا بخش قبلی
|
|
شعر یا بخش بعدی
|
رنج نا کرده اثر در تو و با عزم نشاط
باز پرداخته چون مرد ز لهو از پیکار
ناز صدرایی بردن ز جهانی بر خصم (؟)
دل تهی کرده و نگذاشته ز ایشان دیار
گشته بر خوردار از رزم تو این خلق دژم
وز تو خلقی بسخای تو شده بر خوردار
تو چه ذاتی که هنر بی تو نگیرد قوت ؟
تو چه شخصی که سخابی تو ندارد بازار ؟
هم دری لشکر و هم داری ، نشگفت که تو
تیغ را لشکر در داری و قلم لشکردار
روشن آن دیده که با خلعت سلطان دیدت
آنکه پودش بود از دولت و اقبالش تار
بخت بر گونۀ او اصل و شرف کرده بهم
طبع در سدۀ او سعد فلک برده بکار
طبع فردوس درو دیده ضمیر رضوان
فر خورشید بدو داده سپهر دوار
داشته فرو بها از تو ، چو روز از خورشید
یافته نور و محل از تو ، چو چشم از دیدار
بر براق آمده چونانکه رسول از معراج
وز جمال تو چو فردوس برین گشته دیار
بر براقی که خرد چار لقب کرد او را :
کوه تن ، بحر در روراهرو و کوه گذار
آن گهش یابی خرم که بود منزل دور
وآنگهش بینی غمگین که بود جای قرار
بحر و بر را بتمامی ببرد وز تک او
از جهان دیدن بی بهره بود چشم سوار
ایستد ساکن چون نقطۀ پرگار بسیم
دایره سازد بر خاک چو نوک پرگار
گشته از خدمت زوار تو پیش در تو
همچو انگشت که بر دست محاسب بشمار
شاعر از فکرت آسوده نبوده یک دم
راوی از خواندن خاموش نگشته هموار
هر کرا بود ز مدح تو دهان پر گوهر
آستینش شده از صلت تو پر دینار
رفته از پیش تو با صله هزار اهل هنر
هم چنین بادی در دولت سالی دو هزار
تا سبب باشد نصرت را دولت بمدد
تا مدارست فلک را بکمالی ناچار
سبب نصرة را از علمت باد مدد
فلک ملت را بر قلمت باد مدار