گنجور

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

عارض لشکر منصور سعید احمد

آنکه تیغ و قلم اوست جهان را معمار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

آنکه در پرورش اوست فلک را تاکید

و آنکه در بندگی اوست جهان را اقرار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

سخن ورایش دشمن فکن و نصرت یاب

قلم و تیغش کشور شکن و فتح شکار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

خوب حالیست بدو ملک زمین را الحق

گرم کاریست بد و سعد فلک را نهمار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

لفظ و دیدارش اندوه بر وشادی بخش

دست و انگشتش دینار ده و گوهر بار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

خصل زوار درش هیچ نگردد محسوس

گر نباشد ز عطاهاش در آن خصل آثار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

آسمان قدر شوی ، گر ز پیش جویی قدر

سو زیان بار شوی،گر ز درش جویی بار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

حسن دانایان را هیچ نگردد محسوس

تا نباشد ز عطا ها ش در آن چیز آثار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

چون عطایی را خدمت کند ، آن خدمت او

شرم دارد که عطایی بدهد دیگر بار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

نگذاردش تواضع که نشیند بر صدر

یا بدان ماند کز صدر همی دارد عار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

آلت حشمت چندان و تواضع چندین

آری افکنده بود شاخ که بیش آرد بار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

ای بهار خرد از رای تو با تابش و فر

وی تر از سخن از لفظ تو پر نقش و نگار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

مدد صحت از رأی تو باشد ، سهلست

گر شود مملکت از رنج ضلالت بیمار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

نکند عمر قبول آنرا کو شد ز تو فرد

نکند بخت عزیز آن را کو شد ز تو خوار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

گر کنند آینه اعدای تو از آب چو زنگ

ز آب چون زنگ خلاف تو بر آرد زنگار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

گشته سیراب سنانیست ترا تشنه بخون

خورده زهر اب حسابیست ترا رمح گزار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

دست ابطال فرو کوفته با حربه بحرب

چو بجنگ اندر اسب تو بر انگیخت غبار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

آن چه گر ز دست کزو گرد و هبا گردد کوه ؟

آن چه تیغست کزو برکۀ خون گردد غار ؟

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

بر دل دشمن تاریک کنی روز دغا

ز آنکه تن باشد بی جان جسد جان او بار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

ساخته کار قوی گشته ترا کار آموز

یافته دست قوی بوده ترا کار گزار

ازرقی هروی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode