گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۹

 

نگران که بود رشک به حسرت دارم

لاف مهر که زند داغ محبت دارم

وصل اگر هست خموشی گره اظهار است

بس خجالت که زهمراهی فرصت دارم

تشنه کشتن خود ساخته آسودگیم

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
sunny dark_mode