گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

باز بیرون شدی و نوبت حیرانی شد

زلف برهم زدی و وقت پریشانی شد

قدمی نه سوی کنج دلم از گنج مراد

که ز دوریّ تو نزدیک به ویرانی شد

تا به پیش لب جان پرور تو چشمهٔ خضر

[...]

خیالی بخارایی
 
 
sunny dark_mode